بازی را شروع میکنید… به امید چه؟ پیروزی؟ رستگاری؟ نجات بشریت؟ هدفی که از ابتدا توسط شخصیت اصلی در وجود بازیباز نهادینه میشود، با گذشت زمان این حس تقویت می شود. حس مملو با هیجان و استرس ناشی از رسیدن به هدف. شما با قهرمان همراه می شوید. خود را به جای او میگذارید. این منم، آری من! هدفی دارم… هدف کاراکتر اصلی، هدف من است. بله شما با شخصیت همزاد پنداری می کنید. با مرگش چیزی در درونتان خواهد مرد. با پیروزی ندای درونیتان شما را به اوج خواهد برد. زمانی که به انتها نزدیک میشوید… تصور چه چیزی را دارید؟ یا پیروزی یا مرگ! در هر حال مرگ نیز نوعی پیروزی است که اثرش در لحظه مشخص نخواهد شد. اکنون با ما همراه باشید. سکانسهای برتر پایانی بسیار اند؛ اما برترین آنها را برایتان جمع آوری کرده ایم. پس مراقب اسپویل بسیار قوی و زنده شدن خاطراتتان باشید.
۱-چاقوی سرنوشت
انتهای عنوان Call Of Duty: Modern Warfare 2 را به خاطر دارید؟ زمانی که Captain Soap McTavish به همراه یار دیرینه اش Captain Price راهی افغانستان میشوند. برای یافتن General Shepard خیانتکار. کسی که دو تن از بهترین افراد Task Force 141، یعنی Ghost و Garry “Roach” Sanderson را در حین انجام وظیفه به قتل رساند. اکنون نوبت ماست. نوبت ماست که انتقام خود را بگیریم. در اینجا بود که پرایس با دشمن دیرینه اش، ولادیمیر ماکاروف تماس گرفت. جمله معروف وی در این لحظه هرگز فراموش نخواهد شد… دشمن دشمن من، دوست من است! پس از تعقیب و گریزهای فراوان، پرایس و مکتاویش موفق به یافتن شپرد میشوند. وی مکتاویش را به زمین میزند و چاقوی خود را در سینه اش فرو میکند. زخمی بوجود می آید که در نسخه سوم سرباز کرده و جان این سرباز فداکار را میگیرد. پرایس از راه میرسد و درگیر مبارزه تن به تن با شپرد میشود. نفسهای مکتاویش به شماره می افتد. اما به یاد می آورد برای چه این همه سختی کشیده… چاقویی در سینه اوست… چاقویی که سرنوشت را تغییر میدهد. نفرت، عشق و خون با هم مخلوط میشوند. سرانجام نفرت بر درد غلبه میکند و وی چاقو را از سینه اش بیرون میکشد، اکنون نوبت آن عملی است که سرنوشت هر دوی آنها را تغییر دهد… سرانجام تمرکز کرده و چاقو را پرتاب میکند. چاقو درست بر پیشانی شپرد فرود می آید! پرایس بیهوش بر زمین افتاده… مکتاویش نیز امید و انگیزه ای برای زنده ماندن نمی بیند. اما ناگهان… پرایس تکان خورده و بر بالین مکتاویش حاضر می شود. این پایان قصه ماست، پایانی که با قطعه حماسی هانس زیمر، حماسی تر و به یادماندنی تر می شود. آری چاقوی سرنوشت چیزی بود که مرگ شپرد را رقم زد. این چاقو مرگ مکتاویش را نیز به همراه داشت( سقوط وی از ساختمان باعث بازشدن زخم یادگاری این چاقو بود و خونریزی شدید به مرگ این اسطوره انجامید).
2-به دبی خوش آمدید
به نظر من یکی از بازیهایی که کمی در حق آن کم لطفی شد، عنوان Spec Ops The Line بود. این بازی چیزی فراتر از یک شوتر سوم شخص معمولی را در بطن خود جای داده بود. مهمترین عنصر و قویترین عنصر بازی، داستان بسیار قوی آن بود. داستان این عنوان چنان کششی داشت که از تمام مشکلات بازی چشم پوشی می کردید و تا انتها با بازی همراه شده و ماجراهای کاپیتان مارتین واکر شما را بر روی صندلیتان میخکوب میکند! داستان این عنوان پیرامون آخرالزمانی با طعم شن میچرخد. دبی توسط طوفان شن در برگرفته شده است. آمریکا برای تخلیه دبی یکی از فرماندهان لایق ارتش به نام، کلنل جان کانرد را به منطقه اعزام میکند. حدود ۶ ماه خبری از وی نمیشود تا این که یک هفته پیش از شروع وقایع بازی، کانرد تماس رادیویی را مخابره میکند تحت این مضمون: کلنل جان کانرد از ارتش ایالات متحده صحبت میکند. توجه کنید که تخلیه سازی دبی ناموفق است و شکست خورده؛ تلفات… بسیار زیاد! آمریکا نیز تیمی ۳ نفره به رهبری کاپیتان واکر به دبی میفرستد تا از سرنوشت کانرد اطلاع حاصل کرده و بازمانگان طوفان شن را نجات دهد. بهتر از بیش از این داستان را فاش نکنیم و مستقیماً به سراغ پایان بازی برویم. پایان بازی در برج دبی، جایی که کانرد تماسش را برقرار کرده است اتفاق می افتد. توهمات واکر به اوج خود رسیده و مرگ دو یار دیگرش، آدام و لوگو نیز بر شدت پریشانیش افزوده. بازی ۴ پایان دارد که بهترین آنها پایانی است که شما سربازان آمریکایی که به قصد بازگرداندن شما به آمریکا آمده اند را بکشید. در این حالت، واکر پس از کشتن آخرین سرباز، بیسیم وی را بر میدارد و در پاسخ به مرکز فرماندهی که اوضاع را جویا میشو میگوید: Gentlemen, Welcome To Dubai ! این دیالوگ را نیز در ابتدای بازی از زبان خود واکر شنیدیم( Welcome To Dubai Gentlemen, Let’s Move). اگر در جریان کامل داستان قرار گرفته باشید، دیالوگ مربوطه معنای بسیار زیادی دارد. صداپیشگی نولان نورث در نقش واکر نیز بر تاثیرگذاری دیالوگ افزوده است.
3-رستگاری سرخپوست مرده
یکی از بهترین عناوینی که شرکت راکستار تا کنون ساخته و عرضه کرده است، عنوان Red Dead Redemption بوده است. یکی از بهترین شبیه سازهای غرب وحشی! جان مارستون را میتوان جانشین کلینت ایستوود در دنیای گیم دانست. یاغیان مشکلات زیادی را برای او به وجود می آورند و در نهایت جان به همسر خود می گوید که با فرزند خود سوار بر اسب به دورترین نقطه ی ممکن بروند. جان که از عاقبت خود با خبر است، پس از در آغوش گرفتن خانواده اش و گفتن “دوستتان دارم”، با آن ها خداحافظی می کند. هم چنین به آن ها می گوید که به زودی بر می گردد؛ غافل از این که این رفتن بازگشتی در پی نخواهد داشت. جان از میان در به بیرون نگاه می کند و بیرون می آید. تا جایی که می تواند افراد را هدف می گیرد و می کشد، اما در آخر بدست ده ها سرباز آماده کشته می شود. Ross نیز از این که عضو نهایی باند Dutch کشته شده راضی به نظر می رسد. در آخر همان شد که Dutch می گفت… از آن طرف جک و ابیگل نشان داده می شوند؛ پس از پخش طنین انداز شدن صدای گلوله در اطراف، آن ها به سرعت به مزرعه بر می گردند و با جسد جان رو به رو می شوند… و تنها گریه ی ابیگل به گوش می رسد… جان می دانست که مقاومت در برابر آنان بی فایده است، به همین دلیل برای رهایی خانواده خود را به کشتن داد. او می دانست که اگر کشته شود، Ross دیگر خانواده ی او را دنبال نخواهد کرد. آن ها او و عمو را در تپه ای در نزدیکی مزرعه دفن می کنند و بر روی قبر جان،عبارت Blessed are the Peacemakers حک می شود. متاسفانه جک به یاغی تبدیل می شود و به دنبال Ross می گردد تا انتقام پدر خود را بگیرد. اکنون،۱۹۱۴ ،سه سال بعد از مرگ جان، ابیگل به دلایل نامعلومی فوت می کند؛ جک نیز می تواند از تمام وسایل پدر خود از جمله سلاح،اسب و … استفاده کند. در آخر، جک موفق به پیدا کردن Ross می شود. او با Edgar که اکنون بازنشسته شده است، در منطقه ی مکزیک رودخانه ی San Luis دوئل می کند و موفق به کشتن او نیز می شود. در آخر، جان نیز به رستگاری می رسد.
4-مرگ دشمن قدیمی
همه میدانید که قهرمانان و ابرقهرمانان در سایه دشمنان ایجاد میشوند. با فعالیتهای خبیثانه آنان بال و پر می گیرند. برای مثال اگر پروفسور جیمز موریارتی نبود، شرلوک هلمزی هم نبود. حداقل به مفهوم امروزی از شرلوک هلمز یعنی کارآگاه زیرک نمیرسیدیم. اگر جوکر نبود، بتمن به مفهوم امروزی و تعبیرمان از وی دست پیدا نمیکرد. همین باعث میشود که این دو روبروی هم قرار گیرند و در عین حال به عنوان مکملی برای هم باشند. در نیمه دوم عنوان Batman: Arkham City استدیو Rocksteady دست به یک نسل کشی میزند! در سکانسهای پایانی این عنوان مشاهده خواهید کرد که اکثر دشمنان بزرگ بتمن یکی پس از دیگری منهدم میشوند. دست آخر این جوکر است که باقی می ماند… مکمل بتمن و پرپتانسیل ترین دشمن در این عنوان( وحتی به جرئت پرپتانسیل ترین دشمن در بازیهای رایانه ای)! جوکر از بتمن خواسته بود تا پادزهری را برای درمان بیماری اش فراهم آورد. بتمن این کار را کرد، اما زمانی که میبایست دارو را تحویل جوکر بدهد دچار شک و تردید شد. دست آخر وی جوکر را بی نصیب گذاشت و جوکر نیز همانند سایر دشمنان خفاش از پای درآمد. بتمن وی را همانند یک برادر با آغوش کشیده و در میان دشمنان حرکت کرد و از نظرها ناپدید شد…
5-رستگاری کلود
مطمئناً نمیتوان کسی را یافت که که عنوان Final Fantasy 7 را به پایان رسانده باشد و پایانش را فراموش کند. FF 7 یکی از برترین پایانها را در میان بازیهای رایانه ای داشته است.کلود و زک از بازماندههای زخمی کشتار سفیراث بودند که توسط شینرا مخفی شد. پروفسور هوجو آنها را تحت آزمایشات مخفی خود قرار میدهد. این آزمایشات شامل تشعشعات ماکو و تزریق سلولهای جنووا بوده. همه به جز زک به حالت کما میروند و حدود پنج سال بعد زک فرار میکند و کلود را با خودش میبرد. وجود سلولهای جنووا در بدن کلود باعث میشود سفیراث بتواند او را کنترل کند. همچنین به خاطر همین سلولها خاطرات زک وارد ذهن کلود میشوند. زک بیرون میدگار توسط سربازان شینرا کشته میشود و از کلود میخواهد به جای هر دوی آنها زندگی کند. سپس تیفا کلود را در حالی میابد که لباس سولجر را به تن دارد و به او پیشنهاد عضویت در آوالانچ را میدهد.بعد از به هوش آمدن کلود معلوم میشود که ارس در آخرین لحظات جادوی هولی (مقدس) را با کمک متریای سفید فعال کرده تا جلوی متئور را بگیرد. با وجود موفقیت ارس، سفیراث جلوی عمل کردن جادو را گرفته بود. آوالانچ و شینرا وپنها متوقف میکنند اما بیشتر اعضای شینرا در جریان این کار کشته میشوند. عده کمی باقی میمانند از جمله ریو توئتسی که معلوم میشود کیت سیث را هدایت میکند و پروفسور هوجو که مشخص میشود پدر سفیراث است. هوجو توضیح میدهد که او و همسرش فرزند متولد نشده خود را برای پروژه جنووا ارایه میکنند. از آنجا که هوجو قصد داشت در تسخیر جریان زندگی به سفیراث کمک کند، اعضای آوالانچ او را میکشند. در نبرد نهایی با سفیراث کلود او را میکشد و جادوی هولی آزاد میشود. اما جادو به تنهایی کافی نیست و میتیور تقریبا میدگار را تخریب میکند. در پایان جریان زندگی به کمک هولی آمده و متئور نابود میشود.
۶-پایان کار یک مار
بر همگان روشن است که نابغه ژاپنی، Hideo Kojima در زمینه داستان سرایی و خلق صحنه ها و روایت بی نظیر داستان ید بیضایی دارد. به جرئت میتوانم بگویم که سکانس انتهایی عنوان Metal Gear Solid 4: Guns Of The Patriots یکی از به یادماندنی ترین پایانها را در میان بازیهای رایانه ای داشت. در انتها پدر و پسر روبروی هم قرار میگیرند. دو اسطوره فراموش نشدنی… جایی در ایالت ویرجینیا به نام قبرستان آرلینگتون، Old Snake در حال ادای احترام به آرامگاه The Boss است… او میداند که بدنش میزبان ویروسی به نام Fox Die است. ویروسی که بدن ورزیده اسنیک را به بدنی نحیف و پیر بدل کرده است. اگر وی بمیرد که این اتفاق ۳ ماه بعد خواهد افتاد، ویروس سایر مردم را نیز مبتلا خواهد کرد. بنابراین تنها یک راه وجود دارد که به این مخاطره خاتمه داد… خودکشی! در لحظه ای که اسنیک قصد خودکشی دارد صدای گلوله در فضا طنین انداز می شود. بیگ باس، پدر و فرمانده اسبق اسنیک روبرویش ایستاده! در حالی که آن دو اسلحه های خود را به روی هم میکشند، بیگ باس به صدا در آمده و میگوید من برای مبارزه به اینجا نیامده ام. پس از آن بیگ باس تمام اهدافش از کارهایی که انجام داده و مقاصدش را برای پسرش افشا میکند. بسیاری از گره های کور داستانی در اینجا باز میشوند. بیگ باس به اسنیک می گوید که پس از مرگش هیچ اتفاقی برای سایرین نمی افتد و نیازی به خودکشی نخواهد بود و وی میتواند ۳ ماه باقی مانده از عمرش در در صلح و به دور از جنگ سر کند. در همان لحظه اثرات ویروس بر روی بیگ باس ظاهر شده و او بر روی زمین می افتد. از فرزندش میخواهد آخرین سیگار عمرش را برای پدر روشن کند و بلافاصله پس از زدن پکی بر سیگار مار داستان ما از پا در می آید و یکی از بزرگترین اسطوره های تاریخ بازیهای رایانه ای به پایان کار خود میرسد.
7-من هنوز زندم!
در چند دقیقه ای از مرحله ی آغازین عنوان I Am Alive، که در آن قهرمان بی نام، از طریق یک دوربین ویدئویی رها شده و در یک پیام ارسالی از پیش ضبط شده که در آن همسر و بچه خود را می بیند، محلی که در آن قرار دارد را برای قصد پیدا کردن اعضای خانواده اش ترک می کند.شهر Haverton در خرابه ای پس از حادثه ای مرگبار که همانند یک انفجار، زلزله و چیزی که شهری را با خاک یکسان کرده؛ محل اصلی و در واقع مکانی است که بازی در آن جریان دارد. سفر آسان نیست، بخش اولیه بازی که غریبه باید به ستیز با خرابه ها و افرادی همانند شما که برای زنده ماندن و حفظ جان خودشان، دست به هر کاری می زنند که قتل و جنایت کمترین آن است، بپردازد. زمانی که به پایان بازی نزدیک میشوید شور و شوق شما برای شناسایی کسی که در حال تماشای برنامه های ضبط شده دوربین است رفته رفته افزایش می یابد. در صحنه آخر چیزی همه حساب و کتابهای شما را به هم میریزد و پایانی دردناک را برایتان رقم میزند. دوربین اصلی بازی از صفحه نمیشگر دوربین عقب میرود و بالاخره ما کسی را که در این مدت کارهایمان را تماشا میکرده میبینیم. وی همسر شخصیت اصلی بازی است که وسایل همراه شوهرش را یافته و با کمک دوربین شوهرش به حقایق پی برده است و شخصیت اصلی بازی از همان ابتدای بازی مرده بوده است!
8-اسطوره راه شیری
اکثر بازیبازان از پایان بازی Mass Effect 3 ناراضی هستند، چراکه بعد از خلق حماسه های بسیار فرمانده جان شپرد، برای نجات بشریت و نابودی ریپرها دست به فداکردن خود میزند. بازی حدود هفت پایان دارد. اواخر بازی ۳ انتخاب و ۷ پایان وجود داشت که ظاهراً بسته به عملکرد شما در طول بازی، تعداد انتخاب هاتون از ۱ تا ۳ محدود می شد و طبیعتاً تاثیرش را روی پایان بازی هم میگذاشت؛ چیزی که میان همه پایان ها مشترک است مرگ فرمانده شپرد است؛ نکته مهم دیگری که در همه این پایان ها دیده می شد، نابودی Mass Relayها بود که در واقع واسطه ارتباط دنیاها با هم بودند. نابودی Citadel هم فقط تو ۲ پایان آبی (کنترل Reaperها)، نشان داده نشد و در ۵ پایان دیگه نابودی آن را شاهد بودیم. نارضایتی بازیبازان به حدی رسیده که Bioware دست به انتشار DLC زد که در انتها شپرد را نشان میداد که چند پلاک سوخته در دست دارد… به هر حال من به شخصه ارزش زیادی برای ریسک بزرگ Bioware و این پایان فوق العاده حماسی دارم و از این رو این پایان را هم ذکر کردم.
9-تلخ و شیرین
یکی از نقاط قوت عنوان Gears Of War 3 پایان بسیار زیبای آن بود. هدف اصلی شما در این عنوان یافتن پدر مارکوس است. وی دانشمندی است که توسط لوکاستها نگهداری میشود و همگان گمان میکنند که وی مرده است. مارکوس و گروه COG دائماً سیاره های مختلف را جست و جو میکنند تا شاید اثری از پدر مارکوس پیدا کنند. سرانجام آنان موفق به یافتن پدر مارکوس میشوند در حالی که سیاره ای که آنان در آن قرار دارند در حال انفجار با بمبی است که توسط پدر مارکوس ساخته شده و کسی جز او قادر به خنثی کردن آن نیست. وی با تحمل سختیهای بسیار بمب مذکور را خنثی میکند اما در آخر به ویروسی که با کمک آن بمب را ساخته مبتلا میشود و در صحنه ای ناراحت کننده از پای در می آید. مرگ دام نیز در طول بازی تاثیر عمیقی بر روی مارکوس گذاشت. تغییر صدا و چهره دام، کم حرف بودنش و غمی که در چشمانش موج می زند احساسات را به Geow 3 و بازی بازان تزریق می کند و سکانس بازگشتش به زادگاه ماریا و سخن گفتنش در حضور مجسمه حضرت مریم، و صد البته سکانس دیدار نهایی اش با مارکوس و آخرین نگاهش رو به آسمان، لحظاتی سرشار از احساسات خلق می کند که تا مدت ها از یاد گیمرها نخواهد رفت. غم از دست دادن دام مارکوس را از درون نابود می کند و تا پایان بازی، آثار این جراحت عمیق در چشمان او مشخص است. این شوک های داستانی و تغییرات ریتم متناوب، و همچنین پایان دراماتیک و به یادماندنی Geow 3 باعث می شود که آن را بالاتر از دو نسخه ی قبلی قرار دهیم، پایانی تلخ اما در عین حال شیرین برای طرفداران این فرنچایز که مدت ها از خاطر همگان نخواهد رفت. حماسه ی چرخ دنده های جنگ به نحو شایسته ای به اتمام می رسد.
- ۱۰-آخرین سکانس، آخرین ما
- عنوان The Last Of Us توانست نمرات بسیار خوبی را کسب کرده و خود را به عنوان شاهکار به همگان بشناساند. یکی از نکات قوت این عنوان، داستان بسیار زیبای آن است که با روح و روان آدمی بازی میکند. این داستان زیبا در سکانسهای پایانی بازی به اوج خود میرسند. جایی که قرار است نتیجه همه ی تلاشها و فعالیتهایی که کرده ایم را دریافت کنیم. الی از جوئل میخواهد که قسم بخورد هرآنچه به او گفته حقیقت دارد و جوئل که ماجرای بیمارستان را دروغ گفته است در شرایط بسیار سختی گرفتار میشود. دیالوگها حتی در این لحظات پایانی نیز با روان ما بازی میکنند. جوئل مردی سرخورده بود که ۲۱ سال پیش، دخترش سارا را به طرزی فجیع و تاسف بار از دست داد، اکنون این الی است که جای خالی سارا را برای جوئل پر کرده است. عشق بین جوئل و الی همانند عشق پدری دلسوز نسبت به دختر خود است. اینجا آخر راه است، دیگر از بحث و جدل بین الی و جوئل خبری نیست، عشق است که همواره بینشان باقی خواهد ماند…